روزگار شیرین من

مطالب جالب - شعر و لطیفه - تصاویر خنده دار

روزگار شیرین من

مطالب جالب - شعر و لطیفه - تصاویر خنده دار

خنده بازار

ﻣﮑﺎﻟﻤﺎﺕ ﺧﯿﺎﻡ ﺑﺎ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ


ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻋﺠﯿﺠﻢ ؟

ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﺎﯾﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﻭ ﻣﻄﺮﺏ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻨﺞ ﺧﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﻭ

ﺟﺎﻡ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﺭﻫﻦ ﺷﺮﺍﺏ

ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﻣﺸﺮﻭﺏ ! ؟ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ

ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ؟

ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﯾﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺎﺭﻍ ﺑﻮﺩﻥ ﺯ

ﮐﻔﺮ ﻭ ﺩﯾﻦ، ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺎ ﮐﯿﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﺣﺎﻻ ؟

ﺧﯿﺎﻡ : ﻓﺼﻞ ﮔﻞ ﻭ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻭ ﻟﺐ ﮐﺸﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭ ﺳﻪ

ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺣﻮﺭﯼ ﺳﺮﺷﺖ

ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺁﺩﺭﺱ ﺑﺪﻩ ﺑﺒﯿﻨﻢ ! ﺑﯿﺎﻡ ﺑﺰﻧﻢ ﺩﻫﻨﺸﻮﻧﻮ ﺻﺎﻑ

ﮐﻨﻢ !

ﺧﯿﺎﻡ : ﺭﺍﻩ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﻭ

ﺷﯿﺦ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺩﮔﺮ

ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺍﻧﻘﺪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﯼ !

ﺧﯿﺎﻡ : ﮔﺮ ﻣﯽ ﻧﺨﻮﺭﯼ ﻃﻌﻨﻪ ﻣﺰﻥ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﯿﺎﺩ ﻣﮑﻦ ﺗﻮ

ﺣﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ

ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﺑﻤﯿﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ

ﺧﯿﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﻣُﺮﺩﻩ ﺷﻮﻡ ﺧﺎﮎ ﻣﺮﺍ ﮔﻢ ﺳﺎﺯﯾﺪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺮﺍ ﻋﺒﺮﺕ

ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺯﯾﺪ



بنده خدا فقط سلام کرد

دختری از کوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او بچه پروی خفن

می دهی زحمت به بانویی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار

میکنم در شرکت رایانه کار


دختری چون من که خیلی خانمه

بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام

با تو من حرفی ندارم والسلام!!!






عمو کلیپس فروش

 


عمو کلیپس فروش ! بله !


کلیپس کم فروش ! بله !


کلیپست جا داره ؟ بله !


دورِش پَر داره ؟ بله !


عمو کلیپس فروش ! بله !


من کلیپس می خوام !! بله !


واسه یه شب می خوام !! بله !


عمو چکمه فروش !! بله !


چکمه کم فروش ! بله !


چَکمت عُمق داره ؟ بله !


ارتفاع داره ؟؟ بله !


عمو چکمه فروش !! بله !


من چکمه میخوام ! باشه !


واسه یه رُب می خوام !!! باشه







قرمز و آبی (شعر،نیمه طنز)

شنیدم در زمان خسرو پرویز


گرفتند آدمی را توی تبریز


به جرم نقض قانون اساسی


و بعضی گفتمان های سیاسی


ولی آن مرد دور اندیش، از پیش


قراری را نهاده با زن خویش


که از زندان اگر آمد زمانی


به نام من پیامی یا نشانی


اگر خودکار آبی بود متنش


بدان باشد درست و بی غل و غش


اگر با رنگ قرمز بود خودکار


بدان باشد تمام از روی اجبار


تمامش از فشار بازجویی ست


سراپایش دروغ و یاوه گویی ست


گذشت و روزی آمد نامه از مرد


گرفت آن نامه را بانوی پر درد


گشود و دید با هالو مآبی


نوشته شوهرش با خط آبی:


عزیزم، عشق من، حالت چه طور است؟


بگو بی بنده احوالت چه طور است؟


اگر از ما بپرسی، خوب بشنو


ملالی نیست غیر از دوری تو


من این جا راحتم، کیفور ِ کیفور


بساط عیش و عشرت جور و واجور


در این جا سینما و باشگاه است


غذا، آجیل، میوه رو به راه است


کتک با چوب یا شلاق و باطوم


تماما شایعاتی هست موهوم


هر آن کس گوید این جا چوب دار است


بدان آن هم دروغی شاخدار است


در این جا استرس جایی ندارد


درفش و داغ معنایی ندارد


کجا تفتیش های اعتقادی ست؟


کجا سلول های انفرادی ست؟


همه این جا رفیق و دوست هستیم


چو گردو داخل یک پوست هستیم


در این جا بازجو اصلا نداریم


شکنجه، اعتراف، عمرا نداریم


به جای آن اتاق فکر داریم


روش های بدیع و بکر داریم


عزیزم، حال من خوب است این جا


گذشت عمر، مطلوب است این جا


کسی را هیچ کاری با کسی نیست


نشانی از غم و دلواپسی نیست


همه چیزش تماما بیست این جا


فقط خودکار قرمز نیست این جا!


شاعر: هالو